پادشاهی بود که هر وقت بر مردم و رعیت، ظلم وستم می کرد،او را نفرین می کردند و ان پادشاه به بلا و مصیبت گرفتار می شد. سلطان که از اجابت دعای مردم تعجب می کرد، روزی از آگاهان دعوت کرد و از آنها راه چاره خواست. گفتند: اگر می خواهی دعایشان به اجابت نرسد، باید غذای حرام به انها بخورانی. پادشاه دستور داد مواد غذایی فراوانی را که مخلوط به حرام بود تهیه کنند و به عنوان هدیه از طرف سلطان به مردم بدهند. از آن پس، سلطان هر چه قدر بر مردم ظلم و ستم می کرد نفرین ها و دعاهایشان موثر واقع نمی شد.
لقمه کامد از طریق مشتبه
خون خور و خاک و بر آن دندان منه
کان تو را در راه دین مفتون کند
نور عرفان از دلت بیرون کند
بر گرفته از:داستان های دعا اثر قاسم میر خلف زاده
نویسنده : جواد » ساعت 5:6 صبح روز چهارشنبه 87 اردیبهشت 11